محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

نفس مامان و بابا

مادر,مادر است.

    هر روز نگاهش به کوچه بود. او ساکن آپارتمان 7 واحدی  روبروی اپارتمان ما بود. هر روز می­دیدم که جلوی در ایستاده و انتظار می­کشد. پیرمردی تقریباً هر روز به دیدنش می­آمد. او نیز خیلی پیر بود و با عصا راه می رفت آنقدر پیر بود و شکسته بود که تعجب می­کردم چطور خودش پشت فرمان می­نشیند و به دیدن پیرزن می­آید. وقتی هم که می­رفت، پیرزن با نگاهش او را تا انتهای کوچه بدرقه می­کرد. آنها خواهر و برادر بودند. هر از چندگاهی کسی به دیدنش می­آمد موقع خداحافظی با نگاهش فریاد می­زد که مرا تنها نگذارید. یک روز وقتی از پشت پنجره به او وقتی که داشت مهمانش را بدرقه می­کرد و تا انتهای کوچه او را با چ...
4 مرداد 1392